هیئت رهروان بصیر حسینی آبینه
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ‏ خدایا باش براى ولى خود الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى‏ ابآئِهِ، فى‏ حضرت حجت فرزند امام حسن عسكرى درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در هذِهِ السَّاعَةِ، وَفى‏ كُلِّ ساعَةٍ، وَلِیّاً وَحافِظاً، وَقآئِداً وَناصِراً، وَدَلیلاً این ساعت و در هر ساعت یار و مددكار و نگهبان و رهبر و یاور و راهنما وَعَیْناً، حَتّى‏ تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً، وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً و دیده‏ بان تا او را از روى میل و رغبت مردم در روى زمین سكونت دهى و بهره‏ مندش سازى زمانى دراز
 
 

مردی بود در «مرو» كه او را «نوح بن مریم» می گفتند و قاضی و رییس مرو بود و ثروتی بسیار داشت. او را دختری بود با كمال وجمال، كه بسیاری از بزرگان وی را خواستگاری كردند وپدر، در كار دختر سخت متحیر بود و نمی دانست او را به كه دهد. اگر دختر را به یكی دهم، دیگران آزرده می شوند و فرومانده بود. قاضی، خدمتكاری جوان ِبسیار پارسا و دینداری داشت، نامش « مبارك » بود و باغی داشت بسیار آباد و پر میوه . روزی به او گفت: امسال به تاكستان (باغ انگور) برو و از آن ها نگهداری كن. خدمتكار برفت و دو ماه در آن باغ به كار پرداخت. روزی قاضی به باغ آمد و به مبارك گفت: ای مبارك! خوشه ای انگور بیاور. جوان، انگوری بیاورد، ترش بود. قاضی گفت: برو خوشه ای دیگر بیاور. آورد، باز هم ترش بود. قاضی گفت: نمی دانم باغ به این بزرگی چرا انگور ترش پیش من می آوری و انگور شیرین نمی آوری؟ 

مبارك گفت: من نمی دانم كدام انگور شیرین است وكدام ترش! قاضی گفت: سبحان الله! تو اكنون دو ماه است كه انگور می خوری و هنوز نمی دانی شیرین كدام است؟

گفت: ای قاضی! به نعمت تو سوگند كه من هنوز از این انگور نخورده ام ومزه اش را ندانم كه ترش است یا شیرین! پرسید: چرا نخوردی؟ گفت: تو به من گفتی كه انگور نگه دار، نگفتی كه انگور بخور و من چگونه می توانستم خیانت كنم!

قاضی بسیار شگفت زده شد و گفت: خدا تو را بدین امانت نگه دارد. قاضی چون دانست كه این جوان بسیار عاقل و دیندار است گفت: ای مبارك! مرا در تو رغبت افتاده ، آنچه می گویم باید انجام بدهی!

قاضی گفت: ای جوان! مرا دختری است زیبا، كه بسیاری از بزرگان او را خواستگاری كرده اند، ‌نمی دانم به كه دهم، تو چه صلاح می دانی؟

مبارك گفت: كافران در جاهلیت در پی نسب بودند و یهودیان و مسیحیان، روی زیبا ودر زمان پیامبر ما، دین می جستند و امروز، مردم ثروت طلب می كنند، تو هر كدام را خواهی انتخاب كن!

قاضی گفت: من دین را انتخاب می كنم و دخترم را به تو خواهم داد كه دیندار و با امانتی. قاضی جریان را با همسرش مطرح كرد، سپس مادر بیامد و پیغام پدر را به او رسانید. دختر گفت: چون این جوان دیندار و امین است، می پذیرم و آنچه شما می فرمایید، همان كنم و از حكم خدا وشما بیرون نیایم و نافرمانی نكنم! قاضی، دخترش را به مبارك داد با ثروتی بسیار زیاد. پس از چندی، خدای تعالی به آن پسری داد كه نامش را « عبد الله بن مبارك » گذاشتند و تا جهان هست، حدیث او كنند به زهد وعلم و پارسایی!

1- خواندنی های ادب پارسی ، محمد غزالی ، ص263 ، به نقل از کتاب داستان های جوانان ، محمد علی كریمی نیا
 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:داستان,داستان پند آموز, :: 18:2 :: توسط : گل یاس

مردی خواب عجیبی دید . او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها نگاه می کند هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید : شما دارید چکار می کنید ؟ ،فرشته در حالیکه داشت نامه ی را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است ، ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند تحویل می دهیم. مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند، مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟ ، یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته!!مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چکار می کنی و چرا بیکاری ؟ ،فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند . مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند ؟! فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است ، فقط کافیست بگویند : <<خدایا ممنونیم>>
 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 25 اسفند 1391برچسب:داستان,داستان جالب,داستان کوتاه و جالب, :: 21:58 :: توسط : گل یاس

 سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میكرد كه وزیری داشت.وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی كه رخ میدهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست كندن میوه كارد تیزی طلب كرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر كه در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی كه رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی كردن وزیر را داد...
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شكار به نزدیكی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی كه مشغول اسب سواری بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سكونت قبیلهای رسیدكه مردم آن در حال تدارك مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،
زمانی كه مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور كردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!
آ
 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:داستان,حکایت,داستان و حکایت زیبا, :: 10:18 :: توسط : گل یاس

مسلمان واقعی

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟! همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ! بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ! پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک او احتیاج دارد ! پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد ! جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟! افراد حاضر در مسجد یا دیدن چاقوی خونی همه نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ! پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !





 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستان کوتاه وخواندنی,داستان کوتاه و زیبا, :: 7:42 :: توسط : گل یاس

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 41 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ خودتان خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هیأت رهروان بصیر حسینی آبینه و آدرس abnieh313.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 57
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 1489
بازدید کل : 40011
تعداد مطالب : 403
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content